جدول جو
جدول جو

معنی خاک توده - جستجوی لغت در جدول جو

خاک توده
(دَ / دِ)
تودۀ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج) :
خاک تودۀ زمین به آماجش سینه سپر ساخته. قزوینی در ابواب الجنان. (از آنندراج) ، گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند:
خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک تود
تصویر خاک تود
کرۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
خاک و خاشاک و آشغالی که از جارو کردن زمین یا روفتن جایی جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بِدَ)
خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن. (آنندراج). افتادگی کردن و متواضع بودن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
ز مادر هم از تخم ضحاک بود
سرسر کشان پیش او خاک بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
گلی است ساختگی که بوته کنند و بر شیشه گیرند. گل بوته
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغشته شدۀ بخاک. خاک نشسته. خاک گرفته. غبارآلود. مریّغ. (منتهی الارب) : واز سر تا پای خاک آلوده. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
خاک بی حاصل، خاک بی قوت
فرهنگ گویش مازندرانی